هر بار دستم می‌ره که بهت پیام بدم: دلم برات تنگ شده. برات بنویسم: دوستت دارم. دلم تنگ شده برای پیام‌هات. دلم لک‌زده برای پیام‌های صبح‌گاهیت؛ دلم یه ذره شده برای اینکه صدام بزنی و خطابم بدی و ته اسمم سادات بیاری.

هر بار که دستم می‌ره به صفحه‌کلید با خودم می‌گم: تازه حالش خوب شده. بذار زندگیش رو کنه.

بعد همهٔ اون کلمه‌ها اشک می‌شه و بغض.


مشخصات

آخرین جستجو ها